رد شدن به محتوای اصلی

طبع تو دمساز نیست عاشق دلسوز را - خاقانی

طبع تو دمساز نیست عاشق دلسوز را

خوی تو یاری‌گر است یار بدآموز را

دستخوش تو منم دست جفا برگشای

بر دل من برگمار تیر جگردوز را

از پی آن را که شب پردهٔ راز من است

خواهم کز دود دل پرده کنم روز را

لیک ز بیم رقیب وز پی نفی گمان

راه برون بسته‌ام آه درون سوز را

دل چه شناسد که چیست قیمت سودای تو

قدر تو چه داند صدف در شب‌افروز را

گر اثر روی تو سوی گلستان رسد

باد صبا رد کند تحفهٔ نوروز را

تا دل خاقانی است از تو همی نگذرد

بو که درآرد به مهر آن دل کین توز را

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

سینمای سازنده و مهرگستر را باید همواره یاری نمود. فیلسوف حکیم اُرُد بزرگ خراسانی

روان هنر باید با انسانیت آمیخته باشد تا نسل ها را شیفته خود سازد. فیلسوف حکیم اُرُد بزرگ خراسانی   آثار هنری، بخشی ارزشمند از وجود هنرمند هستند، هیچ کس نمی تواند آنها را انکار و یا نادیده بگیرد. فیلسوف حکیم اُرُد بزرگ خراسانی   گاه در درون آثار هنری، آرمانها ، تاریخ و حتی فلسفه را می بینیم. فهم یک اثر هنری شگرف، کار ساده ای نیست. فیلسوف حکیم اُرُد بزرگ خراسانی   هنری که گرفتار روزمرگی شد، دوامی ندارد، فراگیر نمی شود و پاینده نیست. فیلسوف حکیم اُرُد بزرگ خراسانیتنها آثار هنری جاودانه می شوند، که به درون هنرمند نزدیکترند. فیلسوف حکیم اُرُد بزرگ خراسانی   ادبا، شعرا و هنرمندان همیشه غمگین، با آثارشان دروازه های شکست را بر روی سرزمین خویش، باز می کنند. فیلسوف حکیم اُرُد بزرگ خراسانی سینما می تواند دلهای جهانیان را به یکدیگر نزدیک و نزدیکتر سازد. فیلسوف حکیم اُرُد بزرگ خراسانی   سینمای سازنده و مهرگستر را باید همواره یاری نمود. فیلسوف حکیم اُرُد بزرگ خراسانی    سینماگران و فیلمسازان خام، به اسم واقعگرایی، با کنکاش در نادرترین پلشتی های اجتماعی، زهر هزار مرد...

روز و شب - ناصرخسرو

بر من بیچاره گشت سال و ماه و روز و شب کارها کردند بس نغز و عجب چون بلعجب گشت بر من روز و شب چندانکه گشت از گشت او موی من مانند روز و روی تو مانند شب ای پسر گیتی زنی رعناسب بس غرچه فریب فتنه سازد خویشتن را چون به دست آرد عزب تو ز شادی خندخند و نیستی آگاه ازان او همی بر تو بخندد روز و شب در زیر لب چون خوری اندوه گیتی کو فرو خواهدت خورد؟ چون کنی بر خیره او را کز تو بگریزد طلب؟ چون طمع داری سلب بیهوده زان خونخواه دزد کو همی کوشد همیشه کز تو برباید سلب؟ ای طلبگار طرب‌ها، مر طرب را غمروار چند جوئی در سرای رنج و تیمار و تعب؟ در هزیمت چون زنی بوق ار بجایستت خرد؟ ور نه‌ای مجنون چرا می‌پای کوبی در سرب؟ شاد کی باشد در این زندان تاری هوشمند یاد چون آید سرود آن را که تن داردش تب؟ کی شود زندان تاری مر تورا بستان خوش؟ گرچه زندان را به دستان‌ها کنی بستان لقب علم حکمت را طلب کن گر طرب جوئی همی تا به شاخ علم و حکمت پر طرب یابی رطب آنکه گوید هیاهوی و پای کوبد هر زمان آن بحق دیوانگی باشد مخوان آن را طرب من به...